
روایت از منظر مادر، صدای خاموش خانواده
۱. مادری میان مردان
مادر خانواده، تنها شخصیت زنانهی محوری در میان سه پسر و یک پدر سختگیر است. او از همان آغاز، صدای خاموشیست که با نگاههایش حرف میزند و با سکوتش مقاومت میکند. در برابر خشم پدر و گریز پسران، تنها اوست که میکوشد انسجام خانه را حفظ کند. نه ابزار قدرت دارد، نه زبان تند، اما در دل خود همهی رنجها را حمل میکند. نقش او در داستان، یادآور مادران ایرانیست که ستونهای خانهاند، اما هرگز دیده نمیشوند. مادری که فریاد نمیزند، اما تحمل میکند. و در پایان، اوست که در خانهی خالی، تنها میماند.
۲. خانهای که گور شد
خانهی برهانی زمانی جایی برای رشد و عشق بود، اما آرامآرام تبدیل به میدان نبرد شد. صدای دعوا، فریاد و جدایی جای خنده و امید را گرفت. دیوارهای خانه، خسته از شنیدن رؤیاهای ناتمام، دیگر حتی پژواک هم نمیدادند. اتاقها یکییکی خالی شد و مادر، با چای نیمخوردهی پسران، دل خوش میکرد. خانه، دیگر نه مأمن بود، نه وطن؛ بلکه گوری برای خاطرات بیپایان شد. فضای خانه در رمان، استعارهایست از نابودی تدریجی وطن. جایی که آدمها، حتی خودشان را هم نمیشناسند.
۳. پدری که فریدون نبود
حسین برهانی خود را فریدونِ اسطورهای میدید، پدر مقتدر سه پسر. اما برخلاف آن اسطوره، نتوانست عدالت را میان فرزندانش برقرار کند. او نه صلحآفرین بود، نه گوش شنوا داشت. پسرانش را به جان هم نینداخت، اما با جمود ذهنی و خشونتش، آنها را از خود راند. جهان فکری او بسته بود و انعطافناپذیر، پر از ترس از تغییر. پدری که به جای پیوند، جدایی به بار آورد. فریدونی که افسانه نشد؛ پدری که شکست خورد.
۴. سه پسر، سه مسیر، یک سرنوشت
یوسف، امیر و داوود، سه پسر سه راه انتخاب کردند: اصلاح، انقلاب، و مهاجرت. اما نتیجهی هر سه یکی بود: ناکامی، اندوه و گسست. این سه، نمایندهی سه انتخاب رایج نسل جوان ایرانیاند. هرکدام در نهایت، با دیواری برخورد کردند که از خودشان بزرگتر بود. ریشهی این بنبست، نه فقط در سیاست، که در خانه و خانواده نیز بود. هر سه در عین تفاوت، از یک ریشه جدا شدند. و این جدایی، همان تراژدی تکرارشوندهی ایران است.
۵. عشقهایی که دوام نیاورد
در دل این روایت تلخ، گاهی جرقههایی از عشق دیده میشود. اما این عشقها، همگی ناپایدار و شکستخوردهاند. نهتنها بهدلیل شرایط اجتماعی، که بهخاطر زخمهایی که شخصیتها از خانواده و گذشته دارند. آنچه بین زن و مرد شکل میگیرد، بیشتر تلاش برای رهاییست تا آرامش. در چنین فضایی، اعتماد شکل نمیگیرد و پیوندها سست میمانند. عشق در این رمان، زخمیست که کهنه میشود، نه زخمی که درمان شود. و این، بیعشقیِ جهان برهانیها را تلختر میکند.
۶. نگاهی از درون به جامعه
عباس معروفی، با روایت سرنوشت یک خانواده، تابلویی از تاریخ معاصر ایران میسازد. او نقد سیاسی نمیکند، اما بهشکلی زیرپوستی، ساختارهای خشونتزا را برملا میسازد. داستان، بیش از آنکه دربارهی اشخاص باشد، دربارهی روح یک زمانه است. جامعهای که با همهی پتانسیلش، به جایی نمیرسد. شکست پسران برهانی، تنها شکست فردی نیست؛ شکست امید، گفتوگو و همدلی است. این رمان، روایتی شخصی از یک زخم ملی است؛ زخم ماندن، رفتن، و فراموش شدن.
:: بازدید از این مطلب : 54
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2